جدول جو
جدول جو

معنی که نورد - جستجوی لغت در جدول جو

که نورد
(تِلْ لَ / لِ کَ / کِ)
کوه نورد. کوه پیما. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوه نورد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب نورد
تصویر آب نورد
دریانورد، ملاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ره نورد
تصویر ره نورد
کسی که راهی را طی می کند، راه پیما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوه نورد
تصویر کوه نورد
کسی که بتواند از قسمت های سخت کوه عبور کند و به قلۀ آن بالا برود، ورزشکاری که در کوه نوردی مهارت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک نورد
تصویر یک نورد
به یک طریق، بر یک طریقه، بر یک منوال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه نورد
تصویر راه نورد
ره نورد، آنکه راهی را طی می کند، راه پیما
فرهنگ فارسی عمید
(هََ نَ وَ)
مقابل. روبرو:
همه نیکیت باید آغاز کرد
چو با نیکنامان بوی هم نورد.
فردوسی.
، برابر. هم پایه:
دژی دید با آسمان هم نورد
نبرده کسی نام او در نبرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نَ وَ)
به یک طریق و به یک نسبت و به یک نهج. (برهان) (آنندراج). به یک راه و یک منوال. (از ناظم الاطباء) ، یک لا. یک تو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نام الماسی است متعلق به انگلیس، وزنش 103 قیراط. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از بزرگترین (حدود 50 گرم) و زیباترین الماسهای دنیا. این الماس در 57 قبل از میلاد متعلق به یکی از راجه های هندی به نام ’اویین’ در سرزمین راجپوتانا از ممالک هند بود. در سال 1526 میلادی که ’بابرشاه’ هند را تسخیرکرد، آن را تصاحب نمود تا در سال 1729 م. نادرشاه پس از تسخیر هند آن را که بر تاج محمدشاه هندی می درخشید، دید و گفت: ’این کوهی از نور است’ و از آن تاریخ نام ’کوه نور’ بر آن ماند. پس از نادرشاه کوه نور به دست مهارجه ’راجیت سینگ’ افتاد، سپس شرکت هند شرقی آن را به دست آورد و به ملکه ویکتوریا هدیه کرد (1849 میلادی) و اینک جزو جواهرات سلطنتی انگلستان است و دولت هند ادعای مالکیت آن را دارد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ایرانشهر ج 1 صص 458-459 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
حالت و عمل کوه نورد. کوه پیمایی، قسمی ورزش. بررفتن از کوه برای دست یافتن بر ارتفاعات و قلل آن
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ پَ)
کوه نورد. طی کننده و پیمایندۀ شخ. دامنه پیما:
هرکجا طیاره ای که پاره ای
شخ نوردی که کنی وادی جهی.
منوچهری.
رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن.
منوچهری.
شخ نوردی که چو آتش بود اندر حمله
همچنان برق مجال و به روش بادمجاز.
منوچهری.
ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه
کوه کوب و سیل بر و شخ نورد و راه جوی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(رَهْ وَ)
راه آورد. سوغات و ارمغان و هر چیزی که چون شخصی از جایی بیایدبرای کسی بیاورد اگر چه چند بیت از نظم و نثر باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان). کنایه از چیزی است که چون کسی از جایی آید به طریق تحفه آورد و سوغات نیز گویند. (انجمن آرا) (از غیاث اللغات). راه آورد. عراضه. سوقات. سوغاتی. سوقاتی. لهنه. ارمغان. هدیه که مسافرآورد از سفر. نورهان. (یادداشت مؤلف) :
به هشتم ره آورد پیش آورید
همان هدیه ها سربسر چون سزید.
فردوسی.
چو می دانی کزین جا رهگذاری
ره آوردت ببین تا خود چه داری.
ناصرخسرو.
کار روزی چو روز دان بدرست
که ره آوردروز روزی تست.
سنایی.
گفتم آن مرد را که بهر دلت
نپذیرم یکی ره آوردی.
خاقانی.
اخوان که ز ره آیند آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان.
خاقانی.
شد پرستنده سوی بانوی خویش
وان ره آورد را نهاد به پیش.
نظامی.
کنون کآمد از آسمان بر زمین
ره آوردش آن بود و ره بردش این.
نظامی.
چون سفر کردم مرا راه آزمود
زین سفر کردن ره آوردم چه بود.
مولوی.
رجوع به راه آورد شود
لغت نامه دهخدا
(رَهْ نَ وَ)
راه نوردی. عمل رهنورد. (یادداشت مؤلف). رجوع به رهنورد و راهنوردی شود
لغت نامه دهخدا
(کُهْ نَ وَ)
کوه نوردی. کوه پیمایی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوه نوردی شود
لغت نامه دهخدا
ملاح. دریانورد:
خلیل آتش کوبی کلیم آب نورد
چه باک داری در کارزار ازآتش و آب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان آباده طشک بخش نی ریز شهرستان فسا. واقع در84هزارگزی شمال نی ریز. سکنۀ آن 695 تن. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
عبورکننده از کوه. (ناظم الاطباء). کوه پیما. رقّاء. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
باد چون عزم اوست در ناورد
زآن بیابان بر است و کوه نورد.
مختاری.
کرد صحرانشین کوه نورد
چون بیابانیان بیابان گرد.
نظامی.
تازی اسبان پارسی پرورد
همه دریاگذار و کوه نورد.
نظامی.
، آنکه به ورزش کوه نوردی پردازد
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم نورد
تصویر هم نورد
دو یا چند تن که باهم راهی را طی کنند هم سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خورد
تصویر کم خورد
کمخوار، ممسک: (... و گفت اگر دنیا همه زر کنند و مومن را سر آنجا دهند همه در رضا او صرف کند و اگر یک دینار در دست کم خوردی کنی چاهی بکند و در آنجا کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر نورد
تصویر پر نورد
پر چین پر آژنگ پر شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره آورد
تصویر ره آورد
سوغات، ارمغان
فرهنگ لغت هوشیار
ره پیما، راهرونده، چابکی پیاده تیزرو که راه نورد گویند، قاصد، اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک نورد
تصویر یک نورد
((~. نَ وَ))
به یک طریق، بر یک منوال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهنورد
تصویر رهنورد
((رَ نَ وَ))
مسافر، پیک، تندرونده، راهنورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوه نورد
تصویر کوه نورد
((نَ وَ))
کسی که قسمت های سخت کوه را می پیماید تا به قله برسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ره آورد
تصویر ره آورد
((~. وَ))
سوغات، ارمغان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ره آورد
تصویر ره آورد
سوغات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رهنورد
تصویر رهنورد
مسافر
فرهنگ واژه فارسی سره
کوه پیما، کوه سپر، کوه گرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
Dim
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
dim
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
schummrig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
przyciemniony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
тусклый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کم نور
تصویر کم نور
тьмяний
دیکشنری فارسی به اوکراینی